سیاره ای از جنس امیر
سیلام بروبچ. از چی دیروز بگم که همش باحال بود.اول اینکه امیرمحمدگلمون شبیه یه سیب سبز شده بود.(میدونه ما بیشتر خاطرات مون با این لباسشه؛بیشتر میپوشتش) اول شعر امام زمان رو خوند.بعد با عمو اون شعر جدیدرو خوند. باورم نمیشه دیروز نقش خودشم داشت!!! اول که اومد قربونش برم داشت گیه میکرد بعد عمو ازش پرسید چی شده؟امیر:سلطان... عمو:مرد؟امیر:خدا نکنه عمو.(الهی فداش شم که اینقد خوبه که وقتی گریه شم در میاره بازم باهاش مهربونه) که پهلون ییهو اومد گفت بومبالا بوما.بعدم به امیرجان گفت:چرا مثه دخدرا گریه میکنی؟ امیر هم گفت:اتفاقا سلطانم همینو گفت :( بعد عمو پرسید خب چی شده.پهلون:من بگگگگگگم؟عمو:بگو.پهلون:سلطان بهش گفته مثه دخدرا گریه میکنه. امیر:از اینم بدتر.پهلون:گففته مثه دخدرا جیغ میکشه.امیر:از اینم بدتر.پهلون:گفته مثه دخدرا مو میکشه.امیرمحمد:ازاینم بدتر.عمو:عه خب چی گفته؟امیر:هم گفته مثه دخدرا مومیکشه،جیغ میکشه،گریه میکنه.عمو:خب راست میگه.امیر:راست میگه؟ عمو:خب آره دیگه گریه کردنو این چیزا واسه ی همه ی آدماس نمیشه مثلا دخدرا بگن ماجیغ نمیکشیم از پسرا بالاتریم یا مثلا بگن پسرا جیغ میکشن از ما پایین ترن.امیر:خب هردوش یکی بود که:))))) به هر حال من رو این جمله حساااااااسسسسسم(خب حساسه دیگه عمو چه اصراریه) سلطانم به جمع مون پیوست با یه بسته شوکول خوشمزه ام پیوست.بعد عمو گفت:این مال منه؟پهلونم گفت:چیچی این مال منه؟سلطان جان اینو واسه من اورده.عمو:روز دخدره با اون سیبیلات میگی مال منه.سلطان:نخیر اینو وایه امیر جون اوردم معذرت میخوام که اونجوری حرفیدم امیر:عمو این چقد متحول شده.عمو:فک کنم اشکال از مغزشه.بعدم زد یه آهنگ بخونه.بعد امیرجون گفت:روز جمعه اس دوتا بخونه.سلطانم دومی رو خوند.امیرمحمد هم داشت مجلسو گرم میکرد.عمو به امیر گفت:خب یکم متانت رو از ما یاد بگیر17 سالته این حرکات چیه؟(عمو متانت چیه؟داره مجلسو شاد میکنه به این قشنگی)پهلون:17 ساله شه خب میگفتی میزدمش داشت اونجوری گریه میکرد.(وجودشو نداره کسی از گل نازکتر بهش بگه)و بعدشم عمو جراحی رو شروع کرد.سلطانم قفلید.امیرجان هم تو یه اقدام هوشیارانه تصمیم گرفت شوکولشو برداره و خعلی شیک محل حادثه رو ترک کنه:)))) آقا ممنون هم با بچگیاش از ماشین زمان اومد وعمو گفت:شوما بچگیات همینجوری شیر میخوردی؟ آقا ممنون:بعله مشکلیه؟عمو:نه بعد به عمو گفت:بچگیام همیشه دوست داشته به ایران بیاد.الانم اوردمش تا آرزوشو براورده کنم.گهی زین به پشت گهی پشت به زین.و این شد که حکایتشو که یکی از داستان های شاهنامه بود رو تعریفید(خودمونیما ولی خداایی اینو فردوسی گفته؟!!من تا حالا فکر میکردم این از مهدی احمدونده) تو آیتم آقا نگهدار هم عو یه بچه(نوزاد) اورده بود.آقا نگهدارم اول بغلش کرد.عمو:چقدرم بهتون نوه داری میاد.بعدخواست بغش بمونه که عمو نذاشت و گفت نمیتونی(عمو جون کی گفته نمیتونه؟یاسین[پسرعموی امیر] رو ایشون بزرگ کردنا)ولی من خودم نگران بودم کمرش درد نگیره.بعدم سلطان بغلش کرد و عمو هم پیامک هارو خوند و به بچه نگاه کرد و گفت:همین الان پام داغ شد.آقا نگهدارم گفت:ولی خعلی با نمزه اس. بعدم داستان دوتا دخدر مجرد رو تعریف کرد. دیروز امیرجونمون عین یه فرشته ی مهربون شده بود.اول شعر شعر محمدامین و بعد با عمو اون شعر جدیدرو خوند.(خعلی ام ژستای روی پله اش قشنگ بود) اینم که نقش خودشو نداشت نیاز به گفتن نداره. آقا ممنون هم اومد و از سلطان بابت زود رنجیش شکایت که وقتی میخواست یه مثل براش تعریف کنه قهر کردو رفت"خر همان خر است فقط پالانش فرق میکند" و بعد حکایت رو تعریفید که یه معلمی بود که به مردم بی سواد درس میادید ولی یکی از شاگردا بخاطر اینکه بگه من خعلی میفهمم هی حرف های قلمبه سلمبه میزد. مثلا وقتی استاد میگفت:اگه میخواین ثروتمند باشین باید تلاش کنین.اون مرد جواب میداد وقتی با ثروت فساد کار میشیم ثروت به هیچ دردی نمیخوره.حالا هر چی معلم بهش میگفت:اگه ثروت از راه حلال باشه اینجوری نمیشه مگه میفهمید؟؟این قد حرف میزد تا راوی مجبور شد خودش وارد عمل بشه.بعد معلم گفت:بدبختی خوبه یا خوشبختی؟شاگرد گفت:بد بختی.بعد معلم رو به بچه ها گفت:هرکی موافقه دستش بالا(جاتون خالی که نبود دیدین،همه ی بچه ها البت بیشتر دخدرا دستشونو بردن بالا)بعد معلم گفت:ما با اینا هماهنگ کردیم کسی دستشو بالا نکنه چرا بالا کردن؟؟حالا این دفه ی اول.بعد دوباره معلم پرسید مسواک زدن خوبه یا نزدن؟شاگرد:نزدن.معلم:هرکی موافقه دستش بالا.و اینکه بچه هایی که دوباره دستشون بالاس ولی خدا خیرشون بده موجبات شادی ما و آقا ممنون رو فراهم کردن.بعد معلم چنتا هیمنجوری گفت و بعد برگشته به راوی میگه اینارو از خودم میگم تومتنو نیگا نکن.خخخخخ بعد یه مرد اومد و گفت:خرم.خرم خرم.خرم گمشده و بعد معلم به شاگردش اشاره کرد و گفت:این خره تو هستش"خرهمان خر است فقط پالانش فرق میکند"(مرد:عمو.معلم:سلطان.شاگرد:پهلون) تو آیتم آقا نگهدار هم اول تو دماغ واسه خودش میزانسن میسازه و ایده میده بعدم خانوم نصر پیامک داده شوهرمو چیکار کردین؟امشب باجناقش میاد.! بعدم داستان دوتا پسر مجردو تعریف کرد که مونده بودن غذاچی درست کنن.و بعد به هم دیگه گفتن اگه ازدواج میکردیم الان اینجوری نمیشد.ولی بعد که به مشکلاتش میفکرن منصرف میشن.بعد آقا نگهدارلازانیارو بهشون معرفی کرد و اون دوتا دیگه کلا مشتاق شدن واسه ازدواج.آقا نگهدار هم گفتن این محصولی هستش که باعث میشه ازدواج کنید.آقای تو دماغ هم که مشتاق تر از همه. بعدم پهلون از مادر عمو تشکر کرد که شلوارشو باآژانس از اون سر دنیا فرستاده چون خودش با شلوار مشکی اومده بود(خدایی من میگم سرمه ای چه ربطی به زرد داره که عمو پوشیده نگو همینم مامان فاطمه لطف کرده) شلللللااااام.بروبچ گل وگلاب. دیروزو که نگوووووو امیرمحمدجان اینقدر خوشگل شده بود که نگو شبیه یه سیب قرررررمز شده بود.چقد خوب که لباس قرمز آستین کوتاهم داره آخه آستین بلندارو که میپوشه گرمش میشهههههه. حالا به افتخار دوتا شعر جدید برنامه[همه باهم]همه چیو من میدونم/چونکه کتاب میخونم(برمنکرش...) آیتم ممنوووووون. اول آقا ممنون پرسید تو پورنگ 8 ساله ای؟یا 18 ساله؟عمو:18 ساله.آقا ممنون:چرا خالی میبندی؟ عمو:حرف مرد یکیه! آقا ممنون هم حکایت حرف مرد یکیه رو تعریف کرد.که باید بگم منیکی فکر نمیکردم اینم حکایت داشته باشه!! ماجرا از این قراره که تو یه روستایی همه ی اهالیش فقط سن40ساله گی رو سن عقل میدونستن.و یه روز که یکی از اهالی به سن 40 سالگی رسیده بود همه دورش جم میشد و ازش مشاوره میگرفتن و اینکار باعث خوشالی مرد شد.و همین شد که مرد هر سال میگفت من 40 سالمه.و یکی از اشخاص شهر تصمیم گرفت ضایع اش کنه و پرسید تو چن سالته.مرد:40 و اون شخص گفت تو چن ساله داری میگی40 و اون مرد جواب داد حرف مرد یکیه.(مرد40ساله:عمو - دوشخص در روستا:سلطان و پهلون) آقای تودماغ:یه شعر جدید از خاجه امیری خوند(تو دستات مال من نیست و ...).و آقا نگهدارم گفت تنظیم کننده ی این آهنگ رفیقمه.(یه جا خونده بودم متولدین آذر بیشترین کلکسیون رفیق رو دارن.و خیلی هم خوش مشرب هست.خدایی تا الان که ثابت شده)آقا نگهدارم یه لطیفه تعریف کرد در حد روده بر."میدونید چرا هویج نانجی میپوشه؟چون نارنجی بهش میاد.حالا میدونید چرا خیار سبز میپوشه؟چون نارنجی بهش نمیاد بعدم آقا نگهدار داستان یه عروس که نمیدونس واس مادر شوهر چی درست کنه رو تعریف کرد.ولی ماشالا چه چشمی داره ها متن رو از اون فاصله میخونه هزار ماشالا. نا گفته ها هم اینکه متاسفانه چن روز پیش یکی از پیش کسوتان دوبله"آقای اصغر افسری"(دوبلر کاراگاه گجت)رو از دست دادیم. آیتم آخرم آقا نگهداربا ماشین زمان اومد افلاطون(فیلسوف یونانی)رو اورده ود راز پرواز یاد بگیره.افلاطونم ماشالا افلاطون بود به 5 زبان بین المحلی مسلط بود. تازه جالبیش اینجاس وقتی رفت کاشف عمل اومد طرف علی نصر بود نه افلاطون تازه یه دخدر و پسرم داره شلااااااام. وای امیر دیروز مثه یه آسمون پر از قشنگی شده بود و شعر "امام زمان"رو خوند.بعدم با عمو شعر"یکی داره آواز میخونه"رو خوند. وااااااااییی من الان واقعا تو شوکمامیر نقش خودشم داشت.ینی میشه؟؟؟؟!!! اول که اومد مثلا حالش گرفته بود و بعدش که عمو گف:کی از روت رد شده؟(عمووووو؟؟!!) گفت:هیشکی نداره منو دوس نداره!(عزیزم درسته،هیچکس دوست نداره چون همه عاشقتن.مگه کسی میتونه عاشقت نباشه) بعدم عمو یکم حالشو جویا شد و امیرمحمد هم گفت:حوصله ام سررفته بعدم سلطان اومدو همینو گفت:عمو ام چنتا راه کار داد که همه شون پر خرج بود آخرین راه کارش که بی خرج بود کتاب خوندن بود که سلطان با آواز خوندن اشتب گرفت و اول یه شعر غمگین خوند که امیرجان گفت:با این شعر که بیشتر رفتیم توخودمون.بعدش سلطان یه شعر شاد خوند و امیرمحمد هم گفتش که این خوندنو نگفتیم که کتاب خوندنو گفتیم.پهلون:من بگگگگگگگگگم؟ امیرمحمد:کتاب خوندن رو بگو.پهلون:خب بدیم به آقاممنون بخونه.امیرمحمد:خب دیگه پاشین بریم پیش آقا ممنون.(ولی خدایی نقشش سخت بود من اگه نصف همون نقش میتونستم یه جا ساکت بشینم اینجا نبودم!) حالا آقا نگهدار کاشف برادران رایت! بعله آقا نگهدار که میگفتن "منم یه روز پر میکشم دوباره"رفتن پیش برادران ویلبر رایت تا راز پرواز روکشف کنه و اونارو با ماشین زمان به زمان حال اورده بود.فقط موندم این داش ویلبر ها چقد شبیه خلیفه و مهدی اشتاوری بودن آقا نگهدار:چراغ برنامه ات روشن باشه بریم آیتم خوشمزه.عمو:آخه الان که وقتش نیس.من:نه تورو خدا توقع داری بره گریم ممنون بعد دوباره گریم نگهدارو داشته باشه؟دیگه چی؟! حالا آیتم خود آقا نگهدار:اول که عمو پیامکارو خوندو یکی دیگه از دوستای آقا نگهدار لو رفت که اسمشون حامد تهرانی هستش تازه پیامک خالی ام فرستاده بودن.(ماشالا همه برو بچ خنده بازار کتابخونه رو گرفتن) بعدم موقع یه داستان شد که بچه ها شلوغ میکردن و عمو هم ساکتشون کرد.آقا نگهدار:صحنه رو مدریت میکنه مرده مرد.حالا من تو خونه:به پای آیتم آقاممنون که نمیرسه صحنه رو با عوامل مدیریت میکنه بعدم حکایت یه خانوم معلم شاگرد که شاگرد از بس انرژی نداشت جا میموند.تازه نقش خانوم معلمم پهلون بازی کرد که آقا نگهدار هم گفت:این استعداد خاصی در خانوم شدن داره ایتم آقا ممنون.این بچگیای عمو هم آخر کار میده دست ما.دیروز این سلطان و پهلون یه کتاب به چه قطوری دادن دستش که بخونه بعد یه صفه به آخرش مونده این پورنگ کوچولو اومده مگه از اول بخون.آقا ممنونم سرش گیج رفت دیگه.(ولی خدایی موهاش اون مدلی ام بهش میومدااا!) هیشی دیگ آقا ممنونم بهش گفت که بالاتر از سیاهی که رنگی نی.حکایت از این قرار بود که یه پسر بچه که نقششو عمو بازی میکرد همه ی پرنده هارو با تیرکمون زده بود بجز دوتا کلاغ(پهلون و سلطان)تازه میخواست راوی رو هم بزنه که آقا ممنون بهش جغله زد.پسر بچه هم که دید کلاغارو نمیتونه با تیرکمون بزنه براشون تله گذاشت و سلطانم توش گیر اوفتاد بعدشم که پسر اومد بالا سرش گفت که بزار برم بالاتر از سیاهی که رنگی نی پسر بچه هم گفت:چه کلاغی چقدرم به رنگش حساسه الان میرم رنگ میارم سفیدت میکنم.خلاصه مونده بود کلاغو بگیره یا رنگو بیاره که راوی بهش گفت تو برو من هستم.حالا مگه این پسره میرفت؟یکی نی بهش بگه وقتی آقا ممنون میگه برو من هستم ینی یکی در حد خدا داره بهت اتمینان میده خلاصه که پسره رفت و برگشت کلاغه سر جاش بود ولی وقتی خود پسر پیش کلاغ بودو میخواست در رنگ رو باز کنه در رفت.خخخخخ بعد تازه وقتی حکایت تموم شد عمو دوباره گفت یه حکایت دیگه که آقا ممنون دوباره سرش گیج رفت. امرو امیرمحمدگلمون یه سیب سبز خوشگل شده بود. شعر مذهبیش"محمدامین"بود.شعری که اول با عمو خوند"هوهوچیچی"بود که من یکی دلم خعلی واسه این شعرش تنگیده بود. خب ماکه دیگه عادت کردیم به اینکه امیرجون نقش خودشو نداشته باشه اگه یه روز داشته باشه باید تعجب کنیم. بعدشم که آقا ممنون با ماشین زمان اومد و یه دزدگیر که صداش اینجوری بود رو روی ماشن نصب کرد"تیک تاک تیک تاک ماشین زمان بشو باز/تیک تاک تیک تاک ماشین زمان نشو باز" عمو هم اول یه صحبتی با پدر مادرا کرد و ایما اشاره ی مادر پدرو خیلی بامزه دراورد و آقا ممنون هم گفت که همین الان بینندگان پیامک دادن که یه بار دیگه این حرکتو تکرار کن؛عمو هم دوباره تکرار کرد.بعدش عمو بهش گفت:رفته بودم ببینم لباسم بهم میاد یا نه آخه دوستان گفته بودن صورتت رو کدر میکنه.آقاممنون هم گفت:پورنگ جان برو بفکر نون باش که خربزه آبه.(ولی خدایی به نطر منم لباسش خعلی رنگ و رو رفته بود!)ولی خب وقتی آقا ممنون میگه ینی نباید بفکر این چیزا باشیم دیگه. وهمین شد که داستان این حکایت رو تعریف کرد.سلطان و پهلون نقش کارگر رو بازی کردن که هر روز فقط میتونستن نون بخورن و یه روز که پهلون خسته شده بود دید که یه خربزه فروش(عمو)داره با میکروفن خوشگلش خربزه میفروشه و داد میزنه "خربزه شیرین دارم عسل ورامینه"آقا ممنون هم گفت:مگه ورامین عسل داره؟؟؟(خو راست میگه دیگه)بعد دوباره دادزد خربزه که آقاممنون سر به سرش گذاشت و پرسید:خر،بزه؟ خر خره بزام بزه.(خخخخخخخ) بعدشم عمو یه بلندگوی باحال از پشت صحنه گرفت که صداش واقعا باحال شده بود.آقا ممنون هم بهش گفت همین الان بینندگان پیامک دادن یه بار دیگه از توی بلندگو داد بزن.(ههههههه هه)هیچی دیگه بعدم پهلون خربزه رو گرفت و رفت که با دوستش بخوره.آقا ممنونم گفت:کاش آدم راوی هم بود میتونست خربزه بخوره(خو راس میگه این همه حنجره میزاره حکایت تعریف میکنه والا)بعد پهلونم یه قارچ به آقا ممنون داد.حالا مگه این سلطان و پهلون ول میکردن؟!کل نمایشو رها کردن چسبیدن به خربزه هرچی ام آقا ممنون بهشون میگفت مگه گوششون بدهکار بود؟!هیچی دیگه مجبور شد وارد عمل بشه.بعدم کارگرا که خربزه خورده بودن بعد چن ساعت گرسنه شون شده بود و سلطان به پهلون گفت فکر نون باش که خربزه آبه.بعدم عمو پرسید حالا این چه ربطی به من داش؟که آقاممنون گفت خب تو از اینجا نون در میاری دیگه؛به جای اینکه فکر اجرات باشی فکر این هستی و که لباست اینجوری باشه یا اونجوری؟ بعدم خربزه شو برداشت و رفت(ولی خوشم اومد حقشو گرفت) آقا نگهدارهم داستان یه مریض رو که رفته بود پیش دکتر رو مشکلشون با تک ماکارون حل شد رو تعریف کرد اونم از حفظ.(خب اینارو که میشه از متن خوند رو نحفظ) عاشق این حرکت هرهرهر گیلی گیلی هستما ینی. حالا از تقدیر دیروز جونم براتون بگه که امیرمحمدجان رو که سه چاهار بار بیشتر نشون نداد.داشت با گوشیش بازی میکرد عینکشم بالای موهای خوشگلش زده بود.اصن آدم عینک زدن امیر رو میبینه حوس میکنه چشماش ضعیف شه بره عینک بزنه.آقا دیشب بابام اومده خونه میبینه من چار چشمی رفتم تو تی وی برگشته میگه وا این چی داره که تو داری میبینی؟ آبجیمم طبق یه حرکت فوق قشنگ برگشته میگه امیرمحمد هم بقل این پسره تو دودکش نشسته هیچی دیگه بابام خعلی زیبا تا تهشو خوند. سیلام برو بچ. دیرو امیر جون شاتوتی شده بود که بیا و ببین(اول شعر ستایش وبعد با عمو شعر عمو زنجیر باف رو خوند)موقع شعر خوندن کتاب سخنگو هم مثله تینکه امیرمحمد و سلطان باید با هم میخوندن که صدای امیر توی مانیتور قوی نبود:( امیرهم طبق روال همیشگی نقش خودش رو نداشت.ولی زمانی که عمو بخاطر عادت زشت پهلون دستشو بست آقا ممنون زنگ زد و گفت که حالا که پهلون نمیتونه کاراشو انجام بده تو به جاش برو بیست جعبه کتاب رو تحویل بگیر.(ماشالا حنجره نگو طلا بگو صدای زنگ گوشی و آقا ممنون رو تو چن ثانیه پشت سر هم اجرامیکنه.) آیتم آقا ممنون هم حکایت ضرب المثل "هر چه از دزد ماند رمال برد"رو تعریف کرد.سلطان و پهلون نقش دزد.عمو نقش پیر مرد و دوباره سلطان نقش رمال رو بازی کرد.تازه عمو ام این ضرب المثل رو توی دستش تقلب نوشته بود.آقا ممنون هم واسه اینکه خط ها قاطی نشن با یه خودکار زیر هر خطی که میخوند خط میکشید. :) از اینا بگذریم میرسیم به قسمت پند داستان که اول آقا ممنون برگشت گفت:بعضی از آدم ها هستن که از آدم های فقیر پول میگیرن و هیچ کاری نمیکنن.منم مونده بودم این چه ربطی داره؟! لابد وقتی امیرجون میگه ربط داره دیگه ولی بعدش که کارگردان بهش اشاره کرد که بره بیرون وقبلش درستشو خوند و رفت.ینی روده بر شده بودم؛خیلی باحال بود آیتم آقا نگهدار هم که تولد پسر یکی از همکاران رو تبریک گفت که تصادفا اسمش امیر بود.منم تولدشو تبریک میگم و همینطور حظور آقای پژمانبازغی که وقتی شنیدم اونجا به عنوان مهمان ویژه حضور دارن خیلی خوشحال شدم. آقا نگهدار هم یه چیز جدید ابداع کرد اونم اینکه از این به بعد واسه اینکه جو صمیمی بشه مخفف نگهدار که میشه نِگی رو صدا کنیم(بین خودمون باشه من اول فک کردم میگه جون نگین!)حالا بگذریم من از اونموقع تا الان دارم فک میکنم مخفف ممنون چی میشه؟؟؟!!(ببین خودت منحرفییییی!) دیروز هم همونطور که دیدید تقدیر از برنامه های ماه رمضون و تابستون بود که عمویی و امیرمحمدجان هم حضور داشتن ولی فقط سه بار نشونشون دادن حالا اصلش امشب ساعت20 هستش یادتون نره ها. شلللاااااام.برو بچه های گل گلاب. دیروز امیرمحمدجان شلوار لی لباس زرد و کلاه سفیدشو باهم پوشید که من کلی با این تیپش حال میکنم. شعر امام زمان و شعر مشاغل رو اول برنامه خوند.تازه اونجا یه بچه ای بود که وعض جسمانیش زیاد خوب نبود امیرجون هم خعلی باهاش مهربون بود.اصن حال کردما و امیرمحمدجون بعد از قرنها نقش خودشو داشت.و مثه همیشه ترکوند و نقش یه بچه ی پر حرف رو بازی کرد که فکر میکرد پهلون میخواد به دهنش چسب بزنه و عمو هم توی ماشین زمان قایمش کرد و بعد که پهلون اومد گفت که بس که از حرفای امیرمحمد پنچر شده چسب رو گرفته که بزنه به کمر خودش عمو هم به ماشین زمان گفت بیاد پایین ولی امیرجون برگشته بود به دوران کودکی ولی خدایی صدای نوزاد رو هم خوب میتونست دربیاره.البت یه عروسک رو جاش اوردن و صداش صدای امیرمحمد بود.(حالا من موندم اون همه مدت تو ماشین زمان حوصله اش سر نمیره؟!) حالا آیتم آقاممنون که اولش به عمو گفت:تو از این ماشین جهت پنهان ساختن استفاده میکنی یک بار شیرینی در آن قایم میسازی یک بار انسان؛اگر به زمان حال برنمیگشت جواب پدر و مادر را چه میدادی 17 سال برای بچه زحمت کشیدند حالا تو 17 سال فیلم را به عقب برگرداندی؟ پورنگ جان تو کار زیاد انجام نده سوسک میشی. و این شد که داستانه همین ضرب المثل رو تعریف کرد.سلطان مادر دختر.پهلون دختر و عمویی هم داماد. ماجرا از این قرار بود که یه دختری که خعلی تنبل بود و کاری انجام نمیداد مادرش بهش گفت که یک چرخ نخ ریسی رو ببره دم پنجره و هی بریسه شاید یه نفر پیداشه بگیرتش.دختر هم همین کارو کرد و یه تاجر خیلی پولدار خوشتیپ که خلاصه بچه مطرحی بود واسه خودش یک دل نه صد دل....صد دل........ و با رضایت دو خانواده با هم ازدواج کردن و تاجر تا چند وقت نمیذاشت همسرش دست به سیاه و سفید بزنه تا ایتکه مجبود سد برای کاری به بیرون از شهر بره وبه پهلون گفت تو این مدت پنبه هارو بریس و به قالی تبدیل کن تا من ببرم و بفروشمش.تو این مدت هم عروس مادرشو اورده بود تا همه ی کار هارو انجام بده و تا دوهفته به اومدن شوهرش مونده بود نگران شد و گفت ماست به سرم ماست به سرم دارد میرسد همسرم و دختر پادشاه که از این حرکت خنده اش گرفت و استخوانی که در گلویش بود اوفتاد دربار پادشاه تصمیم گرفتند هر کاری دختر بگه انجام بدن دختر هم این قالی چه رو به اونها دادتا کارش رو انجام بدن.و چنتا سوسک از مادرش گرفت و روی قالی چه ها گذاشت و به همسرش که از سفر اومد گفت که این سوسکا فامیلامون هستن که زیاد کار کردن سوسک شدن ولی منو مادرم زیاد کار نکردیم سوسک نشدیم. تازه یه جا پهلون به جای یه شعر دو مصرعی معنی شو گفت که جاتون که خالی نبود کلی خندیدیم. تازه یک جا هم عمو دیر اومد و آقا ممنون بقیه ی حکایت رو تعریف کرد که کلی جلو اومده بود چون اون قسمت رو باید اجرا میکردن اونم خعلی باحال بود. آیم آقا نگهدار هم داستان دوتا دانشجو که ماکارونیشون شفته شده بود رو تعریف کرد.تازه وقتی داشت محصولات رو معرفی میکرد پهلون و سلطان هی جیغ جیغ میکردن و آقا نگهدار هم گفت اگه ساکت نشی از خواب گاه بیرونتون میکنم. سلااااااام .خوبید؟خوشید؟سلامتید؟ اول از همه بزنید به افتخار دکور رنگاوارنگ قشنگمون. چه انرژی داشت بعد از پنج روز دیدن برنامه شون.تازه من امروز به یه کشف مهم رسیدم اونم اینکه اون شعری که من بهش میگفتم "حمد" اسمش "ستایش " بود.(نخند؛سرت میاد) حالا به افتخار کارگردان خلاقمون که امرو ترکونده بود.اول آقا نگهدار با ماشین زمان اومد اول برنامه و مطمئن شدیم واقعا ماشین زمان کار میکنه. آیتم آقاممنون هم خعلی باحال بود.تازه آقا ممنون یه چیزی گفت که خیلی خوشم اومد اونم اینکه اول عمو بهش گفت اگه بچه ها کتابو خراب کنن شما چیکا میکنید؟آقاممنون هم گفت به شششششددت تنبیه اش میکنم بعد عمو گفت که سلطان و پهلون کتابو خراب کردن ولی شوما تنبیه شون نکنید که اول آقا ممنون باورش نشد ولی بعدش گفت که هیوقت تنبیه شون نمیکنه و اونو واسه قبل از اتفاق گفته که بچه ها این کارو نکنن ولی وقتی این کارو کردن که نمیشه بچه رو بخاطر کتاب کشت! و میشینه باهاشون صحبت میکنه. بعدم حکایت ضرب المثل گربه و موش باهم ساختن وای به حال بقال رو تعریف کرد چون عمو از ترس اینکه سلطان تنبیه نشه ماجرا رو از آقا ممنون مخفی کرد.سلطان نقش گربه رو داشت که خدایی آقا ممنون بهتر میتونست این نقشو اجرا کنه ولی سلطان هم خوب اجرا کرد.پهلون نقش موش و عمو هم نقش بقال که فقط یه کوچولو شیکم داشت رو بازی کرد. به افتخار آقا ممنون که مدیریت این آیتم رو دوشش هستش تازه موقع حکایت تعریف کردن هی همه میپرن وسط حرفشو هم دیالوگ خودشو باید بگه هم بقیه که یادشون میره بزن دست قشنگه رو. آیتم آقا ممنون هم که اونی که عیان است چه حاجت به بیان است؟! تازه امرو من فرق اسپاگتی و ماکارونی رو فهمیدم. بعدم حکایت یه زن و شوهر که نمیدونستن چی درست کنن رو تعریف کرد(خداوکیلی عمو هم خوب نقش مادر زنو یازی کرد) آخرین آیتم هم عمو سوار ماشین زمان شد و رفت به بچگی آقانگهدارواز همونجا اولین ککشتله ابداع شد.بعدم آقا نگهدار وارد ماشین زمان شد رفت به اول برنامه.!!! حالا به افتخار آقا نگهدار که امروز سه بار گریم شد کارش سختتر و البته قشنگ تر شد بزن. بعد از چهار روز خدایی یه شارج واقعی بود خعلی حال کردم.امرو امیر خورشیدی شده بود که بیا و ببین.بعدم با همون ژستای رمانتیک و قشنگش شعر عموزنجیرباق رو خوند. ولی یه چیزی که اصن باهاش حال نکردم این بود که بعد یه قرن بازم امیر نقش خودشو نداشت. تو آیتم بعدم عمو که فکر میکرد اگه شیرینی شو تو ماشین زمان بزاره کسی پیداش نمیکنه آقا ممنون با هوش و درایت خودش پیداش کرد. بعدم حکایت کدو قلقله زن رو به روایت جدید تعریف کرد که بجای کدو ؛ پیرزن توی ماشین شاسی بلند سوار شد که آقا ممنون هم بهش گفت که ماشین های مدل بالا سویچ ندارن.بعدم بهش گفت سقفو بزنه بازشه یکم همو بخوره.عمو هم یه سی دی پلی کرد خدایی چه سی دیی بود بعدش که یکم گذشت صداش زیاد شد آقاممنون گفتن پورنگ از تو بعیده به جرم موسیقی زیاد میگیرنت. تازه نقش گرگ هم خودش به دلیل کمبود نفر اجرا کرد که خدایی قشنگ اجرا کرد عمو هم نقش پیر زن و سلطان و پهلونم نقش پلنگ و شیر والبته دختر و داماد پیر زن رو بازی کردن تازه در آخر هم پیر زن که از چنگ شیر و پلنگ نجات پیدا کرد تونست آقاگرگه رو گول بزنه.(حالا مگه آقا گرگه میذاشت بره؟) عمو هم یه جای بازی همچین خورد زمین ینی کرکر خنده. حالا به افتخار بازی امروز همه باهم(ماشین شاسی بلند قِلقِله زن توندیدی پیر زن؟) آیتم آقا نگهدارم که به دلیل نبود ناشر،کتاب و بیخیال شدن زدن توکار معرکه! کار درستم همینه تو پیامکام عمو خط رو گم کرده بود مام کلی خندیدیم. پهلون و سلطانم قرار بود زنجیر پاره کنن و از تو حلقه بپرن که نتونستن. ولی چقدر ماشالا آقانگهدار قشنگ حلقه میزد.لایک داشت خدایی. محصول جدیدم ماکارانی فتوچینی بود که واقعا عرض ماکارونی پدر مادر دار بود. یه چیز دیگه اینکه متاسفانه بنده فردا و پس فردا نیستم شاید حتی نتونم ببینم جایی هم ک میریم نه نت داره نه آنتن میده. کاش میشد یه معجزه ای چیزی میشد سفره بهم میخورد و میشستیم به خوبی و خوشی از اول تا آخر برنامه رو ببینیم ولی حیف که... حالا به هر حال مواظب مراقبتتون باشید ؛خطا نکنید جفا نکنید؛فعلا بای خب امروز میخوام راجب ماه عسل بحرفم که به ضلص قاطع 99درصدتون دیدید. داستان عرشیا و شاهین رو که یادتونه؟همون بچه هارو نیگه داشت و بهشون گفت از عمو ها و خاله های تی وی یکی رو انتخاب کنید اونام از اونجایی که خعلی خوش سلیقه بودن گفتن:عمـــــوپـــــــورنگ. عمویی هم پخخخخخخ پرید جلوشون و غافلگیرانه کرد.امیرمحمدجان هم مثه همیشه بااون تیپ مرامیش یه دست مردونه بهشون داد. بعدم آقای علیخانی تصادفا یه چی گفت که واقعا دوست داشتم.گفت:امیر و عمو هرجایی که لازمشون داری هستن.و واقعا هم راست میگفت. بعد علیخانی پرسید شما برنامه های مارو میدید.عمو هم گفت بعله من میدیدم مخصوصا اون قسمتی که شاهین بود.امیر جان هم یه چی گفت که واقعا خوب اومد.گفت:من فقط اون قسمتی میرسیدم که میگفتید ماهتون عسل . اینو که گفت خونه و خونواده باهم رفت هوا.ولی از طرز حرف زدن آقای علیخانی خوشم نیومد.برگشتن میگن تو برنامه ی مارو نمیدی؟امیر:چرا. علیخانی:من یه پوستی از سر تو بکنم.آخه یکی نی به ایشون بگه اونو که کسی وجودشو نداره.ولی امیرجون چشم پوشی کرد و راجب دکور گفت که دکورتون خیلی قشنگه.مخصوصا اون LED ها.(من تا قبل از اینکه امیر بگه بهشون میگفتم.اون چراغ قرمزا!)تازه قبل از اینکه امیر بگه دکورتون قشنگه یه پیامک دادم که دکورتون چقدر جواد شده ولی بعد ک امیرمحمدعزیزمون گفت قشنگه.فوری بهشون پیامک دادم.نظرم عوض شد وقتی امیر میگه ینی قشنگه دیگه!(خل هم خودتی) بعدم علیخانی ازشون تشکر کرد امیرجون هم گفت:رفاقت واسه همین روزاست دیگ.(ینی عاشـــــق این جمله اش بودما) به قول آقای علیخانی.سالتون عسل و فعلا
[-Design-] |