سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سیاره ای از جنس امیر

شلللاااااام.برو بچه های گل گلاب.

دیروز امیرمحمدجان شلوار لی لباس زرد و کلاه سفیدشو باهم پوشید که من کلی با این تیپش حال میکنم.

شعر امام زمان و شعر مشاغل رو اول برنامه خوند.تازه اونجا یه بچه ای بود که وعض جسمانیش زیاد خوب نبود امیرجون هم خعلی باهاش مهربون بود.اصن حال کردما

و امیرمحمدجون بعد از قرنها نقش خودشو داشت.و مثه همیشه ترکوند و نقش یه بچه ی پر حرف رو بازی کرد که فکر میکرد پهلون میخواد به دهنش چسب بزنه و عمو هم توی ماشین زمان قایمش کرد و بعد که پهلون اومد گفت که بس که از حرفای امیرمحمد پنچر شده چسب رو گرفته که بزنه به کمر خودش عمو هم به ماشین زمان گفت بیاد پایین ولی امیرجون برگشته بود به دوران کودکیجالب بود ولی خدایی صدای نوزاد رو هم خوب میتونست دربیاره.البت یه عروسک رو جاش اوردن و صداش صدای امیرمحمد بود.(حالا من موندم اون همه مدت تو ماشین زمان حوصله اش سر نمیره؟!)

حالا آیتم آقاممنون که اولش به عمو گفت:تو از این ماشین جهت پنهان ساختن استفاده میکنی یک بار شیرینی در آن قایم میسازی یک بار انسان؛اگر به زمان حال برنمیگشت جواب پدر و مادر را چه میدادی 17 سال برای بچه زحمت کشیدند حالا تو 17 سال فیلم را به عقب برگرداندی؟ پورنگ جان تو کار زیاد انجام نده سوسک میشی.

و این شد که داستانه همین ضرب المثل رو تعریف کرد.سلطان مادر دختر.پهلون دختر و عمویی هم داماد.

ماجرا از این قرار بود که یه دختری که خعلی تنبل بود و کاری انجام نمیداد مادرش بهش گفت که یک چرخ نخ ریسی رو ببره دم پنجره و هی بریسه شاید یه نفر پیداشه بگیرتش.دختر هم همین کارو کرد و یه تاجر خیلی پولدار خوشتیپ که خلاصه بچه مطرحی بود واسه خودش یک دل نه صد دل....صد دل........

و با رضایت دو خانواده با هم ازدواج کردن و تاجر تا چند وقت نمیذاشت همسرش دست به سیاه و سفید بزنه تا ایتکه مجبود سد برای کاری به بیرون از شهر بره وبه پهلون گفت تو این مدت پنبه هارو بریس و به قالی تبدیل کن تا من ببرم و بفروشمش.تو این مدت هم عروس مادرشو اورده بود تا همه ی کار هارو انجام بده و تا دوهفته به اومدن شوهرش مونده بود نگران شد و گفت ماست به سرم ماست به سرم دارد میرسد همسرم و دختر پادشاه که از این حرکت خنده اش گرفت و استخوانی که در گلویش بود اوفتاد دربار پادشاه تصمیم گرفتند هر کاری دختر بگه انجام بدن دختر هم این قالی چه رو به اونها دادتا کارش رو انجام بدن.و چنتا سوسک از مادرش گرفت و روی قالی چه ها گذاشت و به همسرش که از سفر اومد گفت که این سوسکا فامیلامون هستن که زیاد کار کردن سوسک شدن ولی منو مادرم زیاد کار نکردیم سوسک نشدیم.

تازه یه جا پهلون به جای یه شعر دو مصرعی معنی شو گفت که جاتون که خالی نبود کلی خندیدیم.

تازه یک جا هم عمو دیر اومد و آقا ممنون بقیه ی حکایت رو تعریف کرد که کلی جلو اومده بود چون اون قسمت رو باید اجرا میکردن اونم خعلی باحال بود.

آیم آقا نگهدار هم داستان دوتا دانشجو که ماکارونیشون شفته شده بود رو تعریف کرد.تازه وقتی داشت محصولات رو معرفی میکرد پهلون و سلطان هی جیغ جیغ میکردن و آقا نگهدار هم گفت اگه ساکت نشی از خواب گاه بیرونتون میکنم.


جمعه 92/6/1| 9:39 صبح |ژوپیتر| نظر|


[-Design-]

a>

بغل بغل پنبه بیار/بغل بغل پارچه ببر - سیاره ای از جنس امیر