سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سیاره ای از جنس امیر

شلااااااام.

وای امیر دیروز مثه یه آسمون پر از قشنگی شده بود و شعر "امام زمان"رو خوند.بعدم با عمو شعر"یکی داره آواز میخونه"رو خوند.

وااااااااییی من الان واقعا تو شوکمگیج شدمامیر نقش خودشم داشت.وااااایینی میشه؟؟؟؟!!!

اول که اومد مثلا حالش گرفته بود و بعدش که عمو گف:کی از روت رد شده؟(عمووووو؟؟!!) گفت:هیشکی  نداره منو دوس نداره!(عزیزم درسته،هیچکس دوست نداره چون همه عاشقتن.مگه کسی میتونه عاشقت نباشه)

بعدم عمو یکم حالشو جویا شد و امیرمحمد هم گفت:حوصله ام سررفتهمشکوکم

بعدم سلطان اومدو همینو گفت:عمو ام چنتا راه کار داد که همه شون پر خرج بود آخرین راه کارش که بی خرج بود کتاب خوندن بود که سلطان با آواز خوندن اشتب گرفت و اول یه شعر غمگین خوند که امیرجان گفت:با این شعر که بیشتر رفتیم توخودمون.بعدش سلطان یه شعر شاد خوند و امیرمحمد هم گفتش که این خوندنو نگفتیم که کتاب خوندنو گفتیم.پهلون:من بگگگگگگگگگم؟ امیرمحمد:کتاب خوندن رو بگو.پهلون:خب بدیم به آقاممنون بخونه.امیرمحمد:خب دیگه پاشین بریم پیش آقا ممنون.(ولی خدایی نقشش سخت بود من اگه نصف همون نقش میتونستم یه جا ساکت بشینم اینجا نبودم!)

حالا آقا نگهدار کاشف برادران رایت! بعله آقا نگهدار که میگفتن "منم یه روز پر میکشم دوباره"رفتن پیش برادران ویلبر رایت تا راز پرواز روکشف کنه و اونارو با ماشین زمان به زمان حال اورده بود.فقط موندم این داش ویلبر ها چقد شبیه خلیفه و مهدی اشتاوری بودنشوخی

آقا نگهدار:چراغ برنامه ات روشن باشه بریم آیتم خوشمزه.عمو:آخه الان که وقتش نیس.من:نه تورو خدا توقع داری بره گریم ممنون بعد دوباره گریم نگهدارو داشته باشه؟دیگه چی؟!عصبانی شدم!

حالا آیتم خود آقا نگهدار:اول که عمو پیامکارو خوندو یکی دیگه از دوستای آقا نگهدار لو رفت که اسمشون حامد تهرانی هستش تازه پیامک خالی ام فرستاده بودن.(ماشالا همه برو بچ خنده بازار کتابخونه رو گرفتن)

بعدم موقع یه داستان شد که بچه ها شلوغ میکردن و عمو هم ساکتشون کرد.آقا نگهدار:صحنه رو مدریت میکنه مرده مرد.حالا من تو خونه:به پای آیتم آقاممنون که نمیرسه صحنه رو با عوامل مدیریت میکنهپوزخند

بعدم حکایت یه خانوم معلم شاگرد که شاگرد از بس انرژی نداشت جا میموند.تازه نقش خانوم معلمم پهلون بازی کرد که آقا نگهدار هم گفت:این استعداد خاصی در خانوم شدن دارهخیلی خنده‌دار

 

ایتم آقا ممنون.این بچگیای عمو هم آخر کار میده دست ما.دیروز این سلطان و پهلون یه کتاب به چه قطوری دادن دستش که بخونه بعد یه صفه به آخرش مونده این پورنگ کوچولو اومده مگه از اول بخون.آقا ممنونم سرش گیج رفت دیگه.(ولی خدایی موهاش اون مدلی ام بهش میومدااا!)

هیشی دیگ آقا ممنونم بهش گفت که بالاتر از سیاهی که رنگی نی.حکایت از این قرار بود که یه پسر بچه که نقششو عمو بازی میکرد همه ی پرنده هارو با تیرکمون زده بود بجز دوتا کلاغ(پهلون و سلطان)تازه میخواست راوی رو هم بزنه که آقا ممنون بهش جغله زد.پسر بچه هم که دید کلاغارو نمیتونه با تیرکمون بزنه براشون تله گذاشت و سلطانم توش گیر اوفتاد بعدشم که پسر اومد بالا سرش گفت که بزار برم بالاتر از سیاهی که رنگی نی پسر بچه هم گفت:چه کلاغی چقدرم به رنگش حساسه الان میرم رنگ میارم سفیدت میکنم.خلاصه مونده بود کلاغو بگیره یا رنگو بیاره که راوی بهش گفت تو برو من هستم.حالا مگه این پسره میرفت؟یکی نی بهش بگه وقتی آقا ممنون میگه برو من هستم ینی یکی در حد خدا داره بهت اتمینان میده خلاصه که پسره رفت و برگشت کلاغه سر جاش بود ولی وقتی خود پسر پیش کلاغ بودو میخواست در رنگ رو باز کنه در رفت.خخخخخ

بعد تازه وقتی حکایت تموم شد عمو دوباره گفت یه حکایت دیگه که آقا ممنون دوباره سرش گیج رفت.


شنبه 92/6/9| 11:45 صبح |ژوپیتر| نظر|


[-Design-]

a>

مگه میشه؟ - سیاره ای از جنس امیر