سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سیاره ای از جنس امیر

سلام.بعد از مدتها اومدم.

دلم تخیلی نگ شده بود واس برو بچ مجازی.

خب خیلی زود میریم سر اصل مطلب و نکات مهم.

اول که امیرمحمدجان که تو این چن روز کیش تشریف داشتن که ایشالا خوش گدشته باشه با یه بافت آبی سفید خیلی خوشگل و انرژی عالیش اومد و اول شعر امام حسین که به من یکی آرامش عجیبی میده رو خوند بعدم با عمو شعر میخوام برم مدرسه رو خوند.

تااااااااازه یه معجزه رخ داد و امیر یه چارشنبه نقش خودشم داشت.

اول اومدو به عمو گفت چرا اینا اینجوری میکنن؟ عمو:کیا؟ امیر:من نمیخوام اسمشونو ببرم.و همین جا بود که پهلون اومدو گفت منظورش منو سلطانیم.امیر هم قشنگ پنچرش کرد.

ولی واس اینکه تعریف کنه چی شده عمو مجبور شد بادش کنه!

پهلونم تعریف کرد که دیشب مامان امیر کتلک پخته بود و با هم رفته بودیم پارک که قرار شد من تقسیمش کنم امیر ام گفت:باید به من بیشتر بدی چون مامان من درست کرده(خو راس میگه دیگه)

سلطانم اومد و گفت نخیر باید به من بیشتر بده چون شیکم من بزرگتره.پهلونم از این فرصت استفاده کردو همه ی کتلتا رو خورد.

عمو ام اول نتیجه گیری کرد که آدم باید به حقش قانع باشه.بعدم به فرق دستور پخت شامی کتلت پرداخت.اینجوری که از خانم جهانیان پرسیده بود میگفت تو شامی آردنخود داره که تو کتلت نداره.امیر:خانم آشپز روغن چقد باید داغ باشه؟ بعدم عمو خودشو همه ی گروهو خونه ی امیرمحمد به صرف کتلت دعوت کرد.امیر:همه ی گروه؟؟؟؟؟؟گوشت کیلو30 هزار تومنه!!! کوکوسبزی میدیم.

بعدم آیتم آقا نگهدار که موقع پیامکا یه پیام واسه ی آقای تو دماغ خوند که میگفت:"مهم نیست که قشنگ نیستی..قشنگ اینکه مهم نیستی"(یادش بخیر تو بوستان دوستان هم یه بار گلدون خان همینو به عمو گفته بود!)بعدشم عمو واس ساکت کردن بچه ها یه دادی کشید که من تو خونه ترسیدم چه برسه به آقا نگهدار.

آقا نگهدارم داستان یه مادرو پسر که پسر سبزی دوس نداشت و عمو که اون وسط نقش جوجورو داشت رو تعریف کرد که آخرش با تک ماکارون با طعم نعنا و ریحون مشکلشون حل شد آقا نگهدارم باتری جوجورو کشید که دیگه جیک جیک نکنه.

آقاممنون هم داستان آنچه که خار آید روزی بکار آید که داستان یه پدروپسر رو تعریف کرد که پدر یه نعل به درد نخور رو برداشت و پسر مخالفت کرد ولی پدر همون نعل رو فروخت و بجاش گیلاس خرید وپسر هر وقت تشنش میشد یکی از اونارو مبنداخت روی زمین و همینجوری شد که به شهر رسیدن و آخر پدر به پسر گفت تو واسه نعل خم نشدی ولی واسه گیلاس چند بار خم شدی و بعدشم بهش همون طرب المثل رو گفت.(پدر:عمو.کسی که نعل خرید:سلطان.پسر:پهلون)بعدم گفتن که معلوم نیس امروز برنامه داشته باشن یا نه

ولی امروز امیرمحمد تو شبکه های اجتماعی گفتن که برنامه ندارن.


پنج شنبه 92/9/7| 10:8 صبح |ژوپیتر|

آخه من موندم

هی میخوام هیچی نگم..هی میخوام خانوومی به خرج بدم..هی میخوام ریلکس کنم..آخه مگه میزارررررررررررن؟؟؟؟؟؟

اون از پهلون که چارتا کامنتمو تو اینستا بی جواب از کنارش گذشت.این از وضیت امروز که قدیما یه جمعه ای داشتیم که امیرمونو تو نقش خودش ببینیم که الان اونم ازمون گرفتن.

خب الان خالی شدم میتونم امروزو توضیح بدم.

اول اینکه امیرجان تیریپ بافت توت فرنگی زده بودن.و شعر امام زمان رو خوندن بعدم با عمو شعر جدیده رو خوندن که وسط شعر عمو یه بچه رو اورد تازه به امیرمحمدجان هم ندادش.

آیتم آقانگهدار هم عمو بچه فامیلشون که آتینا جون باشه رو اورد و آقا نگهدار هم داستان یه ورزشکار که هیچکدوم از مواد غذایی رو دوس نداشت و نمیتونست وزنه برداره رو تعریف کرد که با اسم تک ماکارون جون گرفت.

آقا ممنون هم حکایت فوت کوزه گری رو که شرح حال پهلون که اعتماد بنفسش زیادی زده بود به سقف روتعریف کرد که همه تون فک میکنم بلد باشین.فقط این استاد کوزه گر منو کشته بود با این جانـــم من عاشق قیمه بادمجانم هاش.خخخخخخخخ

کلا من امروز میرم تو افق با این وضیت تایم شون.

 


جمعه 92/8/3| 6:0 عصر |ژوپیتر|

سلام بچه ها دیروز امیرمون با اون لباس سبزه وشلوار آبیش اومده

و اون شعر جدیده با عمو رو خوند.

آقا ممنونم حکایت"ما با دمه کنده رفتیم ولی شما ده آباد کن نیستین"رو برای سلطان که الگوش شده بود پهلون تعریف کرد.

که روزی روزگاری یه روستایی بود که آبادی هم نداشت و یه خروس وسگ تصمیم گرفتن ایقد سرصدا کنن تا مردم بیان اونجا از طرفی اطراف روستا یه روباهی بود که تا دید صدای خروس میاد رفت و میخواست بگیرتش که سگ نذاشت و دمش رو کند(بگذریم که دمه روبامون خزه داشبورد ماشین مهدی اشتاوری بود)به هر حال روباه گفت ما که دممون کنده شد ولی شوما روستا آباد کن نیستید.

آقا نگهدارم حکایت یه مادر وبزرگ ونوه که گوجه دوست نداشت ولی خواص گوجه رو دوست داشت تک ماکارون از نوع گوجه ایشو معرفی کرد که این کیس هم زندگیشون بهشت شد.

یه چیز دیگه اینکه منکه تاقبل از این فک میکردم بین آیتم ها امیرمحمد عزیزمون درس میخونه که یهو تو اینستا دیدم به به چقدر فعال و آنلاین دارن عکس میزارن ماشـــــــــــــــالا.!!!!!

به هر حال که امیرمحمدجان باهوش هستن هزارماشالا نخونده هم بیسته بیسته.

من بازم بخاطر درست حسابی توضیح ندادن عذرخواهی میکنم.چون خودتون دیگ درجریانید ممنون که درک میکنید.

رمزم نذاشتم چون حالم خوب نی خدا بخواد ایشالا از دفه دیگ اگه زنده بودم رمز میذارم.

فعلا..به قول امیرجان "یاحق.."

 


جمعه 92/8/3| 10:57 صبح |ژوپیتر| نظر|

سلام بچه ها.

امروز امیر اون بافت بنفشه و یه لباس سفید از زیرش پوشیده بود.

شعر امام علی و یه شعر جدید راجب روزای هفته با عمو خوند.

عمو هم یه شعر تکی جدید هم خوند.آقا ممنون هم اول سلی شکایت کرد که اخلاقش مثه امیر هستشو وقتی بهش میگی برو مسواک بزن الکی میره و برمیگرده و الکی میگه مسواک زدم و هرچی میگم اینی ک تو از رو میخونی من از برم گوش نمیده و این حکایت رو تعریف کرد.که دلالی بوده که میخواسته کاسه شیر گربه یک مرد رو که خیلی با ارزش بوده رو از چنگش دراره و مجبور شد گربه رو بخره که صاب گربه نفروختش و این ضرب المثل رو گفت و گربه هم بعد از چن روز دوباره پیش صاحبش برگشت.

آقا نگهدار هم داستان یه مادر و بچه که نمیدونستن واسه بچه شون چی درست کنه و با تک ماکارون زندگیش عوض شد رو تعریف کرد.

عیدتونم مبارکـــــــــــــــ باشه.

بچه ها واقعععععععا عذرت میخوام بابت کم توضیح دادن محدثه جون درجریان هستن جدا حالم خوب نیست و الانم فقط به عشق شما طرفدارای عمو و امیر گلم نشستمو دارم مینویسم..

نظرارم خدا یاری کنه میخوام بازش کنم!!!!!!

حسشم نیس که رمز بزارم .فعلا.ایشالا تاشب خدانگهدار


پنج شنبه 92/8/2| 12:26 عصر |ژوپیتر| نظر|

[نوشته ی رمز دار]  


جمعه 92/7/26| 9:17 عصر |ژوپیتر| نظر|

نوشته ی پایین رمز داره بخاطر اینکه واقعا اعصاب هر آدمی بهم میریزه وقتی میبینه 

میانگین بازدیدهای هرروز 100نفریا بیشتر هستش بعد محض رضای خدا یکیشونم نظر نمیده.

از این به بعد شاید کلا اینجوری بنویسم.کسایی هم که برنامه رو ندیدن یا اگه

دوست داشتن متنو ببینن کامنت بزارن و بگن تا رمزو بهشون بدم.


پنج شنبه 92/7/25| 9:29 عصر |ژوپیتر| نظر|

[نوشته ی رمز دار]  


پنج شنبه 92/7/25| 9:19 عصر |ژوپیتر| نظر|

سلام بچه ها.

قبل از هر چیز یه معذرت خواهی واسه غیبت هفته ی پیش.راستش دلیلش این بود که واقعا نمیشد دوساعت برنامه رو به مدت چاهار روز اونم با این حجم درسا توضیح داد.!

ولی امروز اومدم تا بگم همونطور که میدونید دیروز آقا تو ویتامین3(هرچند خودم یه ربع شو بیشتر نتونستم ببینم)و همینطور برنامه ترکوندن مخصوصا با اون قرمز راه راهی و شلوار و کت و عینک آبیش و اون موهای خوشمل کوتاه شده اش.شعر ستایش رو خوند

آقا ممنون هم اول از سلطان شکایت کرد و بعدشم داستان بچگیای خودشو که یه دوست خراب به اسم سه شنبه داشت که به کارای بد تشویقش میکرد ولی دوشنبه(ممنون)،از مادرش(پهلون) اجازه گرفت و اونم اجازه نداد و دوشنبه هم گوش کرد و پدردوشنبه(سلطان) اومد و یه جوری سه شنبه رو ادب کرد که نگو.

بعدشم آقا ممنون خواست ازیه چیزی رو نمایی کنه.عمو:یه کیسه پوله؟! آقا ممنون رو به دوربین:واقعا به کی دل بستید؟کسی که همه ی دلبستگیش یه کیسه پوله؟ عمو:نه پولو بین عوامل تقسیم میکردم.آقا ممنون:فکر کن تو پولو بین عوامل تقسیم کنی یه درصد.بعدم از اختراعش که یه کتاب به اسم بگو مگو بود رو نمایی کرد و گفت این کتاب سخن گو هستش،به نت وصله و هر اطلاعاتی بخوای بهت میده.عمو:خب این کارو که مادر منم میکنه.مثلا بهش میگم از اقدس خانوم چ خبر؟مامانم هم همه ی اطلاعات رو میده.آقا ممنون: مادر شما باید به چار جا زنگ بزنه تا اطلاعات بگیره ولی این کتاب بدون زنگ میگه.که اولش کار نکرد و برق آقا ممنو و عمو رو گرفت ولی بعدش که آقا ممنون رفت کتاب به عمو گفت باید یه صفه دیگه رو هم ورق بزنه.واااااایی چه اختراع شاخی بود خدایی من الان اونقد تو کفش موندم که قشنگ تمیز شدم.!

آقا نگهدار هم تو پیامکا یه اسم دوخطی خوند ک باید اعتراف کنم من خودم اولش فکر میکردم دوتا اسمه!!!! در کل اسمه تو حلقی بود!

و بعد هم داستان همون دو دختر دانشجو که همتون باهاشون آشنا هستین رو تعریفیدن.

دانلود کامل برنامه ویتامین3(آپارات)


پنج شنبه 92/7/25| 1:30 عصر |ژوپیتر| نظر|

سلووووووم.

اول از همه چنتا نکته راجب این پست اینکه.1خودم برنامه رو زنده شو کامل ندیدم ولی از شانسم این فلش تصادفا درست کار کردو برنامه ضبط شد.حسشم اصلا نبود که الان بیام توضیح بدم و فقط بخاطر یه نفر که خیلی در حقم مهربونی کرده (محدثه جون)اومدم.

حالا بریم سر اصل کاری.اول اینکه امیرحمد جان یه تیپ قرمز خوشگلی زده بود که بیا و ببین(یه لباس آستین بلندو یه پیرهن آستین کوتاه چار خونه از روش.(عکسشو گیر بیارم حتما میزارم)

بعدم با عمو شعر عمو زنجیر بافو خوند و بعد از کتاب سخن گو با یه کیف مدرسه اومد تو و به عمو گفتش که.اون ملک الشعری نی و ملک الشعری بهار هست.عمو:اگه کارگردان نمیگفت..... امیر:صبـــــــــــــر کن آقای عزیز من باید همینجا حرفمو بگیرم.عمو:حرفتو از کارگردان برو بگیر.عمو:حالا این ملک الشعرارو محمد رضا میشناسه؟امیر:آره عو ممدرضا آدم فرحیخته ایه ولی خدا نکنه به یه مجری یا یه شاعر گیربده،همه رو باید بشناسه.عم:حالا این کیفو اوردی درس بخونی؟امیر:نه بابا عمو کاش سواد نداشتم.عمو:چرا؟؟؟؟آدم بیسواد کوره.امیر:اگه شما هم به سلطان تو حل مسائلش کمک میکردید آرزو داشتید که سواد نداشتین.عمو:من به خیلیا تو حل مسائلشون کمک کردم.امیرمحمد:مثلا کی؟عمو:مثلا دوستام

امیر:به خاطر همونه میگی ملک الشعری؟؟؟ عمو:حالا چی شده؟ امیر:آقا دلمه سلطانو دعوا کرده و بهش گفته کسی خونتون نیست اینارو بگه؟ سلطانم گفته چرا امیرمحمد.عمو:خب اینک خوبه؟امیر:کجاش خوبه؟ولی من یه راه بهتر دارم و پهلون پنبه رو به عنوان معلم انتخاب کردم.پهلونم با بومبالا بوما اومد و امیرجان هم پا به پاش کار میکرد.بعدم بقیه کارو به پهلون واگذار کرد و خودش خدانگهداری کرد.

آقا ممنون هم اول اون حرکتی که دل ما میریزه رو انجام داد بعد کارگردان بهش گفت آبو ببره وآقاممنون هم دوباره با یه لیوان آب وارد شد و از سلطان بابت اینکه معلم میگه درس نمیخونه شکایت کرد و داستان یه روز من یه روز استاد که کشاورزی پسرشو برای سواد به شهر فرستاد و کلی خرجش کرد ولی پسر درس نخوند و در آخر گفت:یه روز من خسته بودم یه روز استاد.یه روز من لباسام کثیف بود یه روزاستاد.یه روز من مریض بودم یه روز استاد یه روزم جمعه بود.(عمو کشاورز.سلطان:معلم و کدخدا.پهلون:پسرکشاورز)

آقا نگهدارم داستان یه دختروپسر که واسه آشنایی بیشتر با رضایت خانواده ها رفته بودن تویه اتاق خلوت با160تا بچه و مرد از استرس کلی عرق کرده بود و زبونش خشک شده بود رو تعریف کرد که این کیس هم با پیکوتک زندگیش شیرین شده بود.

تو پیامکا هم اسم حمزء امیدیفر که قسم خورده بود اسم مو بخونید خوندن DDD:


شنبه 92/7/13| 8:4 عصر |ژوپیتر|

وااااااایی امروز امیر خیلی خوشگل شده بود.آبی کم رنگ با زرد خیلی بهش میاد.(تا حالا بهش دقت نکرده بودم!)

اولم شعر ستایش و بعد هم شعر پسر بد قول رو اجرا کردن

آقاممنونم داستان پیر زن نقلی رو تعریفید.(همون پیر زنه که تو یه شب بارونی همه ی حیونا رو تو خونه اش راه داد)تازه اونجاهایی داشت واسه محمدرضا جون به صورت ویژه قربیل و جالو جاحاز توضیح میداد خیلی جالب یود فقط یه سوال برام پیش اومد جاهازو محمدرضا بزرگ شد ایشالا میخره؟؟؟؟(خب وقتی آقا ممنون میگه ینی محمد رضا(پسر کارگردان یا نویسنده) میخره دیگه.

تازه اولش که خواستن بیان خوردن به کتاب خونه که من قلبم ریخت. و خواهشمندم مواب خودت باش!

آقا نگهدار هم داستان یه معلم ورزش که شاگردش نا نداشت راه بره رو تعریف کرد.تازه یه اتفاقی هم براش اوفتاده بود امروز که همه رو از حفظ میگفت.ایــــــــــول البت برای ما مهم بیشتر اینکه صدای نازتو بشنویم. چشمک


پنج شنبه 92/7/11| 6:53 عصر |ژوپیتر|

   1   2   3   4   5   >>   >

[-Design-]

a>

هرروز،همون روز - سیاره ای از جنس امیر