سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سیاره ای از جنس امیر

سلووووووم.

اول از همه چنتا نکته راجب این پست اینکه.1خودم برنامه رو زنده شو کامل ندیدم ولی از شانسم این فلش تصادفا درست کار کردو برنامه ضبط شد.حسشم اصلا نبود که الان بیام توضیح بدم و فقط بخاطر یه نفر که خیلی در حقم مهربونی کرده (محدثه جون)اومدم.

حالا بریم سر اصل کاری.اول اینکه امیرحمد جان یه تیپ قرمز خوشگلی زده بود که بیا و ببین(یه لباس آستین بلندو یه پیرهن آستین کوتاه چار خونه از روش.(عکسشو گیر بیارم حتما میزارم)

بعدم با عمو شعر عمو زنجیر بافو خوند و بعد از کتاب سخن گو با یه کیف مدرسه اومد تو و به عمو گفتش که.اون ملک الشعری نی و ملک الشعری بهار هست.عمو:اگه کارگردان نمیگفت..... امیر:صبـــــــــــــر کن آقای عزیز من باید همینجا حرفمو بگیرم.عمو:حرفتو از کارگردان برو بگیر.عمو:حالا این ملک الشعرارو محمد رضا میشناسه؟امیر:آره عو ممدرضا آدم فرحیخته ایه ولی خدا نکنه به یه مجری یا یه شاعر گیربده،همه رو باید بشناسه.عم:حالا این کیفو اوردی درس بخونی؟امیر:نه بابا عمو کاش سواد نداشتم.عمو:چرا؟؟؟؟آدم بیسواد کوره.امیر:اگه شما هم به سلطان تو حل مسائلش کمک میکردید آرزو داشتید که سواد نداشتین.عمو:من به خیلیا تو حل مسائلشون کمک کردم.امیرمحمد:مثلا کی؟عمو:مثلا دوستام

امیر:به خاطر همونه میگی ملک الشعری؟؟؟ عمو:حالا چی شده؟ امیر:آقا دلمه سلطانو دعوا کرده و بهش گفته کسی خونتون نیست اینارو بگه؟ سلطانم گفته چرا امیرمحمد.عمو:خب اینک خوبه؟امیر:کجاش خوبه؟ولی من یه راه بهتر دارم و پهلون پنبه رو به عنوان معلم انتخاب کردم.پهلونم با بومبالا بوما اومد و امیرجان هم پا به پاش کار میکرد.بعدم بقیه کارو به پهلون واگذار کرد و خودش خدانگهداری کرد.

آقا ممنون هم اول اون حرکتی که دل ما میریزه رو انجام داد بعد کارگردان بهش گفت آبو ببره وآقاممنون هم دوباره با یه لیوان آب وارد شد و از سلطان بابت اینکه معلم میگه درس نمیخونه شکایت کرد و داستان یه روز من یه روز استاد که کشاورزی پسرشو برای سواد به شهر فرستاد و کلی خرجش کرد ولی پسر درس نخوند و در آخر گفت:یه روز من خسته بودم یه روز استاد.یه روز من لباسام کثیف بود یه روزاستاد.یه روز من مریض بودم یه روز استاد یه روزم جمعه بود.(عمو کشاورز.سلطان:معلم و کدخدا.پهلون:پسرکشاورز)

آقا نگهدارم داستان یه دختروپسر که واسه آشنایی بیشتر با رضایت خانواده ها رفته بودن تویه اتاق خلوت با160تا بچه و مرد از استرس کلی عرق کرده بود و زبونش خشک شده بود رو تعریف کرد که این کیس هم با پیکوتک زندگیش شیرین شده بود.

تو پیامکا هم اسم حمزء امیدیفر که قسم خورده بود اسم مو بخونید خوندن DDD:


شنبه 92/7/13| 8:4 عصر |ژوپیتر|


[-Design-]

a>

فقط به خاطر تو - سیاره ای از جنس امیر