سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سیاره ای از جنس امیر

سلام دوسسسسستان گل و بلبل

امیرمحمدجون که نفسا فرشته هست ولی دیروز ظاهرا هم فرشته ای شده بود تو یه آسمون پر قشنگی.

شعر امام رضا رو هم خوند و بعد هم با عمو شعر"تو آسمون چه خبره"رو خوند(فقط من نمیدونم اونموقعی که عمو میخونه عمویی رو نشون میدن وقتی هم که امیرجان میخونه بازم عمو رو نشون میدن :( )تازه یه جا هم یکی از بچه ها بهش گیر داد ولی امیرجان خیلی با مهربونی باهاش رفتار کرد.

حالا اینا هیچ دیروز حنجار شکسته بودن و برعکس همه ی مواقع امیرجان نقش خودشونم داشتن.

اول سلطان اومد و گفت امیرمحمد نامهربونه.عمو:اشتباه میکنی امیرمحمد خیلی ام مهربونه مگه نه بچه ها.بچه ها یک صدا:بععععععله.

سلطان:آخه من بهش گفتم بیا بازی گفت حوصله ندارم.پهلونم اومد یکم بومبالا بوما کرد.بعدشم امیرجون اومد و به سلطان اشاره کرد و گفت این اینجا چیکار میکنه؟ سلطان:خودت اینجا چیکار میکنه؟ بعدم عمو به امیر گفت:سلطان میگه تو نامهربونی امیرمحمد:من نامهربونم؟؟!!!! آخه عمو نگاه کن میگه بیا بازی میگم حالشو ندارم...خب وقتی حوصله ندارم ینی ندارم دیگه دعوا (عزیزم حرص نخور.البت بی اعصابتم جذابه ها ولی خب خودتو ناراحت نکن)

پهلون:من بگگگگگگم؟؟؟ امیر:یواش. پهلون:من میگم امیر و سلطان برن اتاق منو جمع کنن با هم همدل شن.امیر:چرا سوء استفاده میکنی؟ پهلون:من کی سود استفاده کردم؟!خیلی خنده‌دار عمو:چیکار کردی؟؟؟؟؟؟ بعدم گفت اگه همدلی به اینچیزاست بریم باهم انبار شبکه دو اون 2000متری رو تمیز کنیم.پهلونم پنچر.پیییسسس

امیر:سلطان من الان که دقت میکنم میبینم ما خیلیم دوستای خوبی برای هم هستیم اصن نیاز به اتاق تمیز کردن نداریم.و همه چی به خوبی و خوشی حلیده شد.

آقا ممنون هم اول با ماشین زمان اومد و از اونجایی که وفتی به عمو جغله زد گفت شما نامهربونید آقا ممنو هم گفت اتفاقا من از روزی که در روز دوشنبه در شهر دوشنبه به دنیا اومدم هم ه از مهربونی من سخن میگویند.عمو:اگه واسه همه مهربونی واسه من نامهربونی همش جغله میزنی.آقاممنون:ای بابا پورنگ جان هرکه نقش خویشتن بیند در آب.عمو:حکایتشو برامون تعریف میکنید؟

آقا ممنون هم حکایت یه پیر مرد که دوتا دختر داشت که یکی رو به خان بالا و یکی رو به خان پایین شوهر داده بود و یکی شون به پدرش گفت ما برنج کاشتیم و اگه امسال بارون زیادی بیاد ما کارمون میگیره وقتی پیر مرد به دیدن اون یکی رفت میگفت ما خشت گذاشتیم .شما دعا کنید امسال بارون نباره ما اینارو میفروشیم پیر مرد هم به هر دوشون گفت از خدا بخواین و بعد رو به راوی گفت:هرکه نقش خوشتن بند در آب.

بعدم آقا ممنون گفت من اگه به تو جغله میزنم واسه نا مهربونی نیست و واسه اینه که بچه ها اونکارو انجام ندن.

آقا نگهدار هم اول رو به آقامسعود که فرق پیکوتک بالشتی و صبحانه رو پرسید گفتش که ینی تو نمیدونی؟؟؟ با اینکه میدونم میدونی ولی توضیح میدم.و به صورت تصویری و صوتی نشون داد.

و داستان یه مرد که پایه یک داشت ولی نمیدونست تو جاده چی باید بخوره رو تعریف کرد.

پ.ن:حالا که امروز موضوع راجب مهربونی بود بزارید اینم بگم که من قدیما فکر میکردم امیرمحمد خیلی بی احساسه ولی چن روز پیش که کلیپ مصاحبه ی آخرین روز10006016 رو دیدم فهمیدم چقدر مرده تازه چیزایی هم که بعضی از بچه ها گفتن فهمیدم چقدر مهربونه.


پنج شنبه 92/6/28| 11:46 صبح |ژوپیتر|


[-Design-]

a>

ساختار شکنی - سیاره ای از جنس امیر