سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سیاره ای از جنس امیر

سیلام .خوبید؟خوشید؟سلامتید؟

قبل از هر چیز یه معذرت خواهی واسه روزایی که همون روز نمیتونم آپ کنم.ولی تلاشمو میکنم فردا یا فرداهاش آپ کنم.

حالا بریم سر برنامه.اولش که امیر بااون لباس سفید خوشگلشو اون شلوار آبیه که

 تازه مد شده،شعر امام زمان رو خوند.

تو آیتم بعد هم وقتی امیر خواست بیاد همه ی بچه ها واسه اولین بار تو دنیا تو

 استدیو یک صدا فریاد زدن امیر جون دوست داریم ؛خعلی حال دادا ینی.بعدشم

امیرجان اومدو به عمو گفت:ماداشتیم فوتبال بازی میکردیم...خاکش برای عمر شما!

عمو ام گفت خاک چی؟امیر هم گفت:خاک زمین فوتبال.! بعدم امیر ادامه داد آدم

وقتی با سلطان و پهلون فوتبال بازی میکنه همش گل میخوره؛بس که خوره ی توب

 هستن اصن پاسکاری نمیکنن.نتیجه شم این شد که همه تو زمین بهمون

میگفتن:شیش شیش شیشتایا""شیش شیش شیشتایا"

بعدم پهلون و سلطان اومدن و گفتن امیر همش جلو بود.

پهلونم اومد بگه من از بچگی آرزو داشتم وقتی گل میزنم لباسمو بزنم بالا ک روش

 نوشته"بوبالا بوما پهلون پنبه ام"حالا اینو یادش رفته بود امیر و عموهم از هر راهی

 میخواستن یادش بندازن یادش نمیومد.حالا تصور کنید استدیوی رو هوا رفته رو.

بعد عمو به بچه گفت باید متحد باشن و عمو رو هم کاپیتان خودشون کردن و به

 همین مناسبت امیر پیشنهاد داد عمورو بندازن هوا و یادشون بره بگیرنش.ولی

 خیلی بااحتیاط بردنش بالا و باهم پیمان وحدت بستن که دستشونو رو دست هم

 گذاشتن تازه دست امیرام درد گرفت.تااااازه وقتی داشتن پیمان میبستن پهلون یه

تراول پیداکرد و همه گفتن مال ماست و دنبالش را اوفتادن.

بعد آقا ممنون اومد و بعد راجب اسمش توضیح داد که چون بعد از 8تا دختر خدا

ایشون رو به پدر مادرش داده اسمشو ممنون گذاشتن.عمو هم گفت8تا دختر؟

ممنون:مگه جاهاز شو تو میدی؟ تو جاهاز خودت موندی.عمو:اتفاقا مامانم کلی چیز

برام گرفته.آقا ممنون:آره کلی سرکه گرفته تورو ترشی بندازه.بعد عمو بهش

 گفت:شما مال افغانستانید؟ آقا ممنونم گفت من در روز دوشنبه درشهر دوشنبه به

 دنیا آمدم عمو هم گف:پس شما مال تاجیکستانید.(ولی خدایی لهجه داد میزنه

واسه تاجیکستانه لهجه افغانستان خیلی غلیظ تره.یه چی ام واس اطلاعات

عمومی خودتون میگم امیرجون واقعا روز دوشنبه به دنیا اومده.)بعد عمو گفت این

 سه کشور باهم همدین و زبان هستن و باید باهم متحد باشن آقا ممنون هم حکایت

اون تربی که از زمین بیرون نمیومد رو تعریف کرد که عمو هم اون شعر بیابیا بیرون

 بیا رو یادش رفته بود و آقاممنون یاداوری کرد.البت ایندفه وقتی آقاممنون هم

بهشون کمک کرد به جای ترب لوله گاز در اومد بیرون.

آقا نگهدار هم قصه ی یه زن و شوهری رو تعریف کرد که همش باهم اختلاف

 داشتنو سر پیکوتک همه ی اختلافاتشون حل شد!!!!!خیلی خنده‌دار


شنبه 92/5/12| 11:19 صبح |ژوپیتر| نظر|


[-Design-]

a>

بعد از شیش روز - سیاره ای از جنس امیر